ذهن تفکیک‌یافته‌ی شما و نبرد در اتاق فرمان

نویسنده: ال ریس، لورا ریس

ذهن هر انسانی به دو نیم‌کره‌ی کاملاً جدا تقسیم شده که هر کدام اطلاعات را به‌گونه‌ای متفاوت پردازش می‌کند. نیم‌کره‌ی چپ مغز، اطلاعات را در قالب سری‌های دسته‌بندی‌شده پردازش می‌کند، تفکر زبانی دارد و به‌صورت خطی و قاعده‌مند عمل می‌کند. اما نیمکره‌ی راست مغز، اطلاعات را به‌صورت موازی پردازش می‌کند، تفکر تصویر ذهنی (بصری) دارد و «کل‌نگر» است.

در وجود هر کس، یکی از این نیم‌کره‌ها غالب است. این موضوع فی‌نفسه تعجب‌آور نیست، زیرا با یکی دیگر از ویژگی‌های معروف آدمی سازگاری دارد.

بعضی از مردم راست‌دست هستند و برخی دیگر چپ‌دست. به همین ترتیب، بعضی از مردم راست‌ذهن هستند و برخی دیگر، چپ‌ذهن. اما این دو هیچ ربطی به‌هم ندارند؛ بدین معنی که یک فرد راست‌ذهن می‌تواند راست‌دست یا چپ‌دست و یا هر دو باشد، برعکس این هم درست است.

اما شما چطور؟ راست‌ذهن هستید یا چپ‌ذهن؟

اگر مدیر عامل یکی از شرکت‌های بزرگ هستید، احتمال دارد چپ‌ذهن باشید؛ پیش از اینکه تصمیمی بگیرید، به سراغ اخبار، ارقام، اطلاعات بازار و تحقیقات مشتری می‌روید؛ و البته در دنیایی که هدف نهایی را درآمد و ارزش سهام تعیین می‌کند، اگر جز این باشد جای تعجب است. اما اگر بازاریاب هستید، به‌احتمال‌زیاد در زمره‌ی افراد راست‌ذهن قرار دارید؛ معمولاً با توجه به «غریزه و میل درونی» خود و کمی هم اطلاعات و شواهد عینی تصمیم می‌گیرید؛ از نظر شما هیچ‌کاری خلاقانه‌تر از بازاریابی در دنیا وجود ندارد.

تفکر بصری – تفکر کلامی

تفاوت دیگر این است که در تفکر کلامی، چپ‌ذهن‌ها قدرت بیشتری دارند و در تفکر بصری این راست‌ذهن‌ها هستند که متبحرند. زمانی که یک مدیر عالی‌رتبه در حال سخنرانی است، معمولاً این تصویر در ذهن شکل می‌گیرد که پشت تریبون ایستاده و متنی را از رو می‌خواند. اما زمانی که یک بازاریاب قهار صحبت می‌کند، در کنار یک صفحه‌ی نمایش بزرگ می‌ایستد و همراه با نمایش اسلایدهای جذاب و مختلف، به سخنرانی خود ادامه می‌دهد.

حتی زمانی هم که چپ‌ذهن‌ها از اسلایدهای پاورپوینت استفاده می‌کنند، تصاویر نمایش داده‌شده، بیشتر دارای متن هستند تا تصاویر جذاب. معمولاً افراد چپ‌ذهن تمایل زیادی به کلمات دارند و سخنرانان ماهری به‌شمار می‌روند. اما افراد راست‌ذهن، نویسندگان خوبی هستند.

اما چرا افراد راست‌ذهن خوب می‌نویسند؟ به این دلیل که چینش کلمات روی کاغذ، بیش از اینکه چالشی کلامی باشد، تصویری است. برای مثال، این افراد چینش کلمات را به‌گونه‌ای در نامه‌ها و ایمیل‌های تبلیغاتی تنظیم می‌کنند که هر ایده در یک خط تمام شود.

تفکر تحلیلگر و جزءنگر – تفکر کلنگر

این چپ‌ذهن‌ها هستند که هنر و علم مدیریت ریسک را ابداع کرده‌اند. آن‌ها از دارندگان مدرک دکترا دعوت می‌کنند تا سیستم‌های کامپیوتری پیچیده‌ای را برای تجزیه و تحلیل داده‌های مالی به وجود آورند و در نتیجه بفهمند که احتمال ایراد در کدام قسمت وجود دارد؛ که گاهی این اشتباه به رقم 700 میلیارد دلار می‌رسد و البته عدد کمی نیست.

از طرف دیگر، راست‌ذهن‌های کل‌نگر، تصویر کلی را می‌بینند و این پرسش را از خود می‌پرسند: چرا باید به کسانی وام دهیم که نمی‌توانند آن را بازپرداخت کنند؟

کامپیوتر، دستگاهی است کاملاً مبتنی بر چپ‌ذهن‌بودن که به‌طرز خارق‌العاده‌ای میلیون‌ها ردیف اطلاعات را نگهداری و تجزیه و تحلیل می‌کند. اما زمانی که به تصویر کلی می‌رسد، نمی‌تواند کاری از پیش ببرد. اهالی خیابان وال استریت در تجزیه و تحلیل ریسک سرمایه‌گذاری، اعتماد بسیار زیادی به کامپیوترها دارند. وارن بافت می‌گفت: «حواستان به عملکرد متخصصان برنامه‌نویسی باشد، چون آن‌ها فرمول‌های مورد نیاز ما را می‌نویسند.»

ذهن دیجیتال کامپیوترها تنها می‌تواند به عقب برگردد و اطلاعات موجود را تجزیه و تحلیل نماید. اما ذهن بشر، مخصوصاً افراد راست‌ذهن، می‌تواند آنچه را ممکن است در آینده رخ دهد، تصور کند.

اطمینان – عدماطمینان

تفکر منطقی و تحلیلگر تلاش می‌کند این قابلیت را در یک فرد ایجاد کند تا بتواند آینده را پیش‌بینی نماید. در نهایت، اگر با اطلاعات دقیق، موقعیتی را بررسی کردید، باید قادر باشید اتفاقات آینده را پیش‌بینی نمایید. به همین دلیل است که مدیران چپ‌ذهن معمولاً از این قابلیت برخوردارند.

اگر چند گزینه‌ی استراتژیک روی میز باشد و مدیر عامل با گزارش بررسی اوضاع آینده از در وارد شود، جایی برای بحث باقی نمی‌ماند. چون از نظر آن مدیر، «حرکت استراتژیک A را انجام می‌دهیم، چون با توجه به آینده‌ی قابل‌پیش‌بینی، بهترین نتیجه را می‌دهد». بنا بر این بحث تمام است.

جلسه‌های متعددی را به همین صورت، بی‌نتیجه به پایان برده‌ایم. در جایی که یک مدیر، توانایی عجیب پیش‌بینی آینده را دارد، هیچ جای بحثی بر سر اینکه شرکت باید این استراتژی را در پیش بگیرد، وجود ندارد. برای مثال، آیا می‌دانید همه‌ی رسانه‌های چاپی، از جمله کتابی که می‌خوانید، در سال 2017 به فراموشی سپرده خواهند شد؟ این آن چیزی بود که مدیر عامل شرکت مایکروسافت در سال 2007 پیش‌بینی می‌کرد.

او گفت: «در طول 10 سال آینده، استفاده از هر چیزی که اسم آن را رسانه می‌گذاریم، مانند رسانه‌های چاپی، تلویزیون و اینترنت، جای خود را به اینترنت و فضای دیجیتال می‌دهد. هر چیزی می‌تواند از طریق امواج دیجیتال منتقل شود. هر مطلبی را که الان در حال خواندن آن هستید، در آینده روی یک صفحه‌ی نمایش خوانده می‌شود.»

همان طور که یادمان هست، رادیو باعث شد روزنامه‌ها و مجله‌ها به فراموشی سپرده شوند. تلویزیون، رادیو را کنار زد و اینک اینترنت است که می‌خواهد همه‌چیز را محو کند. مطمئن باشید که خواهیم دید.

«اطمینان» ویژگی بارز چپ‌ذهن‌هاست، در حالی که راست‌ذهن‌های کل‌نگر هرگز به اطمینان نمی‌رسند. (در واقع آن‌ها معتقدند دنیا به قدری بزرگ، پیچیده و گیج‌کننده است که هیچ‌کسی نمی‌تواند تمام ابعاد و زوایای آن را درک نماید.)

اگر نسبت به نتیجه‌ی استراتژی‌های مختلفی که پیش رو دارید، مطمئن نیستید، احتمالاً بیشتر به‌سوی بدیع‌ترین آن‌ها تمایل دارید.

یک‌بار دیگر این پرسش را می‌پرسم، شما راست‌ذهن هستید یا چپ‌ذهن؟

تصور جالبی است که بتوانید از هر دو نیم‌کره‌ی مغزتان به یک میزان استفاده‌کنید، اما تحقیقات دانشمندان چیز دیگری را اثبات می‌کند.

دوسوتوانیِ فیزیکی – دوسوتوانیِ مغزی

دوسوتوانیِ فیزیکی در بین نوع بشر بسیار نادر است. کسانی که فکر می‌کنند این توانایی را دارند (مانند کسی که در بیسبال با هر دو دست ضربه می‌زند)، در واقع چپ‌دست‌ها یا راست‌دست‌هایی هستند که با تمرین زیاد یاد گرفته‌اند از دست دیگر خود استفاده نمایند.

دوسوتوانیِ مغزی نیز در بین نوع بشر بسیار نادر است. در واقع، شاید بتوانید با کم‌کردن فعالیت یکی از نیم‌کره‌های مغز خود، از نیم‌کره‌ی دیگر استفاده نمایید، اما استفاده از هر دو، با یک توان مساوی غیرممکن است. در زمان تولد هر انسانی مشخص می‌شود که او راست‌ذهن است یا چپ‌ذهن؛ که البته این موضوع لزوماً بد نیست.

این خاصیت طبیعت است که از همه نوع انسانی بر روی زمین موجود باشد. هنرمند، بانکدار، حسابدار، آهنگساز، معلمان مدرسه، واسطه‌های معاملات املاک، نویسندگان، مهندسان، معماران و وکلا… این‌طور به نظر می‌رسد که هر شغلی توسط یکی از چپ‌ذهن‌ها یا راست‌ذهن‌ها پر شده باشد. در واقع، برای راه‌اندازی یک شرکت، باید تفکر منطقی و تحلیلگر، و برای اجرای برنامه‌ی بازاریابی همین شرکت، یک ذهن شهودی و کل‌نگر داشت.

باز هم به این موضوع فکر کنید، شما راست‌ذهن هستید یا چپ‌ذهن؟

همان طور که پیش از این گفتم، بیشتر مردم فکر می‌کنند چپ‌ذهن هستند. چرا؟ چون در هر انسانی اعتماد به نفس وجود دارد. آن‌ها فکر می‌کنند همیشه درست می‌گویند، در جایگاه حق نشسته‌اند و دیگرانی که با آن‌ها مخالفت می‌کنند، مطمئناً در اشتباه‌اند.

«من درست می‌گویم و تو اشتباه می‌کنی.» یک عبارت جهانی است که در ذهن همه‌ی انواع بشر وجود دارد و این تازه، متعادل‌ترین آن است. اما پرسش اینجاست که یک فرد چگونه به این باور می‌رسد؟ مردم تصور می‌کنند این مسئله باید نتیجه‌ی تفکر منطقی و تحلیلگر آن‌ها باشد.

اما این حرف لزوماً درست نیست. هر انسانی می‌تواند راست‌ذهنی باشد که اعتماد به نفس بالایی دارد. ممکن است کسانی با تفکر شهودی به‌اندازه‌ی افرادی که تفکر منطقی دارند، از موضوعی مطمئن باشند. حتی ممکن است این اطمینان بیشتر باشد؛ تا حدی که برای تصمیم‌گیری نهایی نیازی به هیچ مدرک یا شاهدی نداشته‌باشد.

به‌رغم این عدم توازن، باز هم فرد از هر دو دست خود استفاده می‌کند و بر یکی از دست‌هایش تکیه‌ی بیشتری خواهد داشت. برای مثال، از هر دو دست خود برای کار نجاری استفاده می‌کند، اما یکی از دست‌هایش بیشتر به کارش می‌آید. اگر توازن ذهنی شخص خیلی کمتر از این‌ها باشد، مانند بیماران اوتیسم (نارسایی در نیم‌کره‌ی چپ) یا بیماران دیسلکسی (نارسایی در نیم‌کره‌ی راست)، ممکن است نارسایی‌هایی را در مغز خود داشته‌باشد.

برخی از عصب‌شناسان بر این باورند که ممکن است برخی از این نارسایی‌ها در دوران کودکی، چون در حال شکل‌گیری و توسعه است، قابل درمان باشد. این کار با فعالیت بیشتر نیم‌کره‌ای که نارسایی دارد، انجام‌می‌شود.

مدیران – کارآفرینان

مفهوم چپ‌ذهنی و راست‌ذهنی را می‌توان برای بیان تفاوت بین مدیران و کارآفرینان به کار گرفت. کارآفرینان قطعاً راست‌ذهن هستند و عبارت‌اند از رویاگرایانی که گوشه‌چشمی به تصویر کلی دارند. (یک مثال خوب از تفکر شهودی و کل‌نگر)

تاریخ نشان‌می‌دهد کارآفرینان نمی‌توانند در بلندمدت مدیران خوبی باشند. شاید باید یک راست‌ذهن شرکتی را تأسیس کند و یک چپ‌ذهن آن را اداره نماید. استفان استرن در روزنامه‌ی فایننشال تایمز می‌نویسد: «اگر کارآفرینان نبودند، هیچ کسب‌وکاری شکل نمی‌گرفت. اما اگر آن‌ها برای همیشه بر سر کار باشند، کسب‌وکاری باقی نمی‌ماند.»

نبرد در اتاق فرمان

در طول سال‌هایی که به مشاوره مشغول بوده‌ایم، در بسیاری از این نبردها شرکت کرده و زخم‌های زیادی برداشته‌ایم. ظاهراً در همه‌ی این نبردها، روال ثابتی حکمفرماست. مدیران برای ایده‌ها و مفاهیمی بحث می‌کنند که «عرف تجاری» و نمودی از تفکر چپ‌ذهنی آن‌هاست. اما ما بازاریاب‌ها بر سر ایده‌ها و مفاهیمی بحث می‌کنیم که شاید منطقی به نظر نیایند، اما معتقدیم که نتیجه‌بخش خواهند بود و این نتیجه‌ی تفکر راست‌ذهنی ماست.

اما در نهایت چه کسی پیروز می‌شود و تصمیم نهایی را می‌گیرد؟ دست بازاریاب‌ها بسته‌است، تمام تصمیم‌های بازاریابی باید به تأیید مدیریت برسند.

در کتاب «نبرد در اتاق فرمان»، 25 حیطه‌ی مختلفی را که در آن‌ها ایده‌ی تفکر مدیران و بازاریاب‌ها متفاوت است، بررسی می‌کنیم. در واقع، این نبرد بین راست‌ذهن‌ها و چپ‌ذهن‌هاست.

با این حال، همه‌ی مدیران چپ‌ذهن نیستند و همه‌ی بازاریاب‌ها هم در گروه راست‌ذهن‌ها قرار نمی‌گیرند. می‌توان استیوجابز را نمونه‌ای از مدیران راست‌ذهن معرفی کرد که یکی از بزرگ‌ترین‌های دنیای کسب‌وکار بود. او به‌شدت تفکر بصری داشت و تحقیقات بازار را کوچک می‌شمرد و برای آن ارزشی قائل نبود. (دو ویژگی راست‌ذهن‌ها)

پراکندگی ایدهها در اتاق فرمان

بیشتر نبردهای‌ی که در اتاق فرمان هر شرکتی رخ می‌دهد، بین دو گروه عمده است که هدفی یکسان ولی شیوه‌ی تفکر متفاوتی دارند. اگر این دو گروه یکدیگر را درک کنند، این تفاوت آرا می‌تواند مفید باشد.

به‌تازگی برای یک شرکت هندی، دوره‌ی مشاوره‌ی بازاریابی را به اتمام رسانده‌ایم و می‌رفت تا نتیجه‌ی این جلسه‌ها یک موفقیت بزرگ برای ما باشد، چون این شرکت ما را برای دوره‌ی بعدی مشاوره دعوت به همکاری کرد. چند وقت بعد، مدیر ارشد این شرکت به ما گفت که ایده‌ی ما را مسخره می‌داند، اما به‌خاطر اعتمادی که به ما دارد از این ایده استفاده خواهد کرد. این یک نمونه از آن چیزی است که باید اتفاق بیفتد.

اگر چپ‌ذهن هستید، احتمالاً نسبت به مفاهیم بازاریابی که توسط راست‌ذهن‌ها توسعه‌یافته، رغبت نشان نمی‌دهید. در واقع، حرفه‌ی آن‌ها برای شما مفهومی ندارد.

یکی از آرزوهای ما این است که تیم مدیریت هر شرکتی، فرصتی را اختصاص دهد و با اصول بازاریابی آشنا شود، به‌ویژه بتواند تفاوت بین باور عام و باور بازاریابی را تشخیص دهند. از طرفی، دوست داریم همکاران بازاریاب ما نیز زمانی را صرف این موضوع کنند که چرا تیم مدیریت ایده‌های آن‌ها را رد می‌کند و توجه کنند که این ایده‌ها باید به‌شکل منطقی، کلامی و تحلیلی بیان شود.

این مسائل، هدف‌های اصلی کتاب «نبرد در اتاق فرمان» هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *